Skip to Content

تروما، زخم روان چگونه روی زندگی افراد تاثیر می‌گذارد؟

آیا لزوما هر اتفاق دردناکی، تروماست؟
18 نوامبر 2025 توسط
تروما، زخم روان چگونه روی زندگی افراد تاثیر می‌گذارد؟
تیم قرار



زندگی پر از تجربه‌های سخت است؛ بعضی با گذر زمان قابل تحمل‌تر می‌شوند، اما بعضی در ذهن و بدن باقی می‌مانند و تبدیل به تروما می‌شوند. تروما زمانی رخ می‌دهد که سیستم عصبی نتواند تجربه‌ی سنگین را پردازش کند و احساس تنهایی یا نبود حمایت، آن را تشدید می‌کند. شدت حادثه همیشه تعیین‌کننده نیست؛ روابط امن، احساس کنترل و توانایی تنظیم هیجان می‌توانند محافظت‌کننده باشند.


گاهی در زندگی اتفاق‌هایی برایمان می‌افتد که در لحظه، تحملشان غیرممکن به نظر می‌رسد. درد، شوک یا ترس آن‌قدر زیاد است که احساس می‌کنیم دیگر هیچ‌وقت به حالت قبل برنمی‌گردیم. اما اغلب، با گذشت زمان متوجه می‌شویم که آن تجربه کمی قابل‌تحمل‌تر شده است؛ هنوز دردناک است، اما دیگر ما را از پا درنمی‌آورد. ذهن و بدن انسان به شکلی شگفت‌انگیز توان سازگاری دارند و می‌توانند حتی تجربه‌های سخت را در خود جا بدهند. با این حال، بعضی اتفاق‌ها این‌طور نیستند. آن‌ها در ذهن و بدن می‌مانند، انگار در زمان منجمد شده‌اند. همین‌جا تفاوت میان تجربه‌ی سخت و تروما روشن می‌شود.

بدن ما طوری طراحی شده که با گذشت زمان، به شرایط جدید عادت کند. مغز در برابر اتفاق‌های دردناک، کم‌کم واکنش‌هایش را تنظیم می‌کند تا از مصرف بیش‌ازحد انرژی جلوگیری شود. این فرایند طبیعی باعث می‌شود بعد از یک فقدان یا بحران، شدت هیجانات منفی کاهش یابد و انسان به سطح طبیعی احساسات خود بازگردد. حتی در همین مسیر بازگشت، معنا و بینش تازه‌ای هم شکل می‌گیرد. وقتی بتوانیم برای یک تجربه‌ی سخت معنا پیدا کنیم،‌ مثلاً آن را فرصتی برای رشد یا تغییر ببینیم، دردش کمتر می‌شود و ذهن ما آن را در قالب خاطره می‌پذیرد.

اما در بعضی تجربه‌ها، ذهن نمی‌تواند این معنا را بسازد یا احساس امنیت را بازیابی کند. در این حالت، اتفاق به‌جای اینکه به خاطره تبدیل شود، در بدن و ذهن زنده می‌ماند. هر نشانه‌ای از آن می‌تواند دوباره احساس همان لحظه را فعال کند: تپش قلب، یخ‌زدن، اضطراب یا خشم ناگهانی. این همان چیزی است که تروما نامیده می‌شود؛ زمانی که سیستم عصبی نتوانسته تجربه‌ای سنگین را پردازش کند و در زمان خودش بگذارد.

تجربه‌های سخت همیشه به تروما منجر نمی‌شوند. ممکن است فردی در تصادفی شدید آسیب ببیند اما با حمایت خانواده، احساس امنیت و فرصت صحبت درباره‌ی آن، بتواند از آن عبور کند. در مقابل، ممکن است کسی در ظاهر یک اتفاق کوچک را تجربه کند مثلاً بی‌توجهی مداوم، تحقیر یا طرد شدن، اما چون در آن لحظه تنها بوده و کسی نبوده او را ببیند و باور کند، آن تجربه در بدن تثبیت شود و تبدیل به تروما شود. وقتی بدن بارها وارد حالت بقا شود (جنگ، گریز یا انجماد) به مرور یاد می‌گیرد همیشه آماده‌ی خطر بماند. در این حالت فرد ممکن است سال‌ها بعد هم احساس ناامنی کند، حتی اگر در محیطی امن باشد. این همان چیزی است که در تروماهای پیچیده دیده می‌شود. گاهی تروما از خودِ اتفاق نمی‌آید، بلکه از تنهاییِ بعد از آن اتفاق شکل می‌گیرد. انسان برای تنظیم احساسات شدید، نیاز به دیگری دارد؛ کسی که بماند، گوش بدهد و باور کند. نبودِ این حضور، خودش می‌تواند زخم را عمیق‌تر کند. 

در برابر تروما، همه‌ی آدم‌ها به یک اندازه آسیب‌پذیر نیستند. کسانی که در زندگی خود روابط امن و حمایتگر داشته‌اند، تاب‌آوری بیشتری نشان می‌دهند. داشتن حتی یک نفر که ما را ببیند و باور کند، در بازگشت بدن به حالت تعادل نقش اساسی دارد. احساس کنترل و عاملیت هم مهم است؛ وقتی حس کنیم هنوز تا حدی اختیار داریم، احتمال اینکه اتفاق به تروما تبدیل شود کمتر می‌شود. توانایی تنظیم احساسات و معنا دادن به تجربه‌ها هم از جمله عوامل محافظت‌کننده هستند. افرادی که می‌توانند احساسات خود را بشناسند، نام‌گذاری کنند و با روش‌های سالم ابراز کنند، معمولاً راحت‌تر از بحران عبور می‌کنند.

در مقابل، کسانی که پیش‌تر تجربه‌ی ناامنی، بی‌ثباتی یا تروماهای دوران کودکی داشته‌اند، حساس‌ترند. سیستم عصبی آن‌ها مدت‌ها در حالت آماده‌باش بوده و با کوچک‌ترین نشانه‌ای از خطر فعال می‌شود. به همین دلیل، حتی تجربه‌های نسبتاً معمولی ممکن است برایشان بسیار سنگین باشد. با این حال، این آسیب‌پذیری به معنای ناتوانی نیست. مغز انعطاف‌پذیر است و بدن توانایی بازآموزی امنیت را دارد. وقتی چنین فردی در محیطی امن و حمایتگر قرار می‌گیرد، همان مسیرهای عصبی که زمانی برای بقا ساخته شده بودند، می‌توانند برای ترمیم به کار گرفته شوند

نشانه‌های تروما می‌تواند در زندگی روزمره دیده شود. بی‌خوابی، کابوس‌های مکرر، اضطراب یا ترس شدید در موقعیت‌های کوچک، اجتناب از مکان‌ها یا افراد یادآور حادثه، انزوا و واکنش‌های ناگهانی و شدید هیجانی از جمله آن‌ها هستند. فردی که تجربه‌ی تروما داشته باشد ممکن است در مواجهه با خاطره‌ای قدیمی یا حتی نشانه‌ای جزئی، دوباره همان اضطراب اولیه را تجربه کند. شناخت این نشانه‌ها کمک می‌کند تا فرد یا اطرافیانش بدانند که تجربه فقط یک واکنش هیجانی ساده نیست، بلکه بخشی از حافظه‌ی فعال بدن و ذهن است.

درک این تفاوت مهم است: تجربه‌ی سخت، با زمان و معنا و حمایت، قابل‌تحمل‌تر می‌شود؛ اما تروما با گذشت زمان حل نمی‌شود، بلکه در بدن می‌ماند تا زمانی که فرصت و امنیتِ مواجهه فراهم شود. تروما یعنی لحظه‌ای که بیش از ظرفیتِ روان ما سنگین بوده و کسی نبوده که آن بار را با ما تقسیم کند.

با این حال، امید همیشه وجود دارد. همان‌طور که بدن می‌تواند زخمی فیزیکی را ترمیم کند، ذهن هم می‌تواند تجربه‌های آسیب‌زا را بازسازی کند. گفت‌وگو، لمس، ارتباط انسانی، درمان و بازسازی معنا، ابزارهایی هستند که به مغز کمک می‌کنند آنچه منجمد شده را دوباره به جریان بیندازد. شاید درد باقی بماند، اما در شکل تازه‌ای از زندگی ادغام می‌شودجایی که دیگر نه تهدید است، نه مرکزِ وجود، بلکه بخشی از داستانی انسانی‌تر و عمیق‌تر.


ورود برای گذاشتن نظر